شماره ٥٧٩: ما نور چشم مادر اين خاک تيره ايم

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ما نور چشم مادر اين خاک تيره ايم
آباى انجم فلکى را نبيره ايم
هر نقد را که از ازل آمد به کام گير
هر فيض را که تا ابد آمد پذيره ايم
در پنج رکن متفق الاصل چاره گر
بر چار سکن متفق الفرع چيره ايم
مستوفيان مال بقا را خزينه دار
قانونيان طب بقا را ذخيره ايم
اى مدعي، مکن تو ندانسته طرح ما
که اکسير و اصلان قدم را خميره ايم
گر کرده اى تجارت هندوستان عشق
دانى که: ما متاع کدامين جزيره ايم؟
از اتفاق غيبت ده روزه باک نيست
کانجا ز حاضران بزرگ حظيره ايم
آنجا مکرميم چو سقلاب و زنجبيل
هر چند در ديار تو کرمان و زيره ايم
لاف « بلى » زديم وز روز الست باز
بر يک نهاد و يک صفت و يک و تيره ايم
ما را ز شهر تا که برون برده اند رخت
گه خواجه ايم در ده و گاهى اميره ايم
دورى ز کوى دوست گناهى کبيره بود
اکنون به شست و شوى گناه کبيره ايم
روزى به چرخ جوش برآرد فقاع جان
زين خم سر گرفته، که در وى چو شيره ايم
با اوحدى معاشرت روح قدسيان
نشگفت ازان، که ما همه از يک عشيره ايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید