شماره ٥٨٠: باز قلندر شديم، خانه بر انداختيم

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
باز قلندر شديم، خانه بر انداختيم
عشق نوايى بزد، خرقه در انداختيم
شعله که در سينه بود سوز به دل باز داد
مهر که با زهره بود بر قمر انداختيم
عقل ريا پيشه را خوار بهشتيم زود
نفس بدانديش را در سقر انداخيتم
گرک هوس را به عنف دست ببستيم و دم
مرغ هوا را به زجر بال و پر انداختيم
معنى بى اصل را نقش بشستيم پاک
صورت ناجنس را از نظر انداختيم
در دل ما هر چه بود، جز هوس و ياد حق
اين بسترديم پاک، آن به در انداختيم
زود به خسرو بر اين قصه شيرين، که ما:
زحمت فرهاد را از کمر انداختيم
از گل بستان وصل يک دو سه دامن بيار
کان علف تلخ را پيش خر انداختيم
زقه يک مرغ بود، طعمه يک مور گشت
هر چه به ايام بر يک دگر انداختيم
اى که به تشويش ما دست برآورده اى
تيغ چرا ميکشي؟ چون سپر انداختيم
ياد سپاهان ميار، هيچ، که ما سرمه وار
خاک درش، اوحدي، در بصر انداختيم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید