شماره ٥٦٦: درد تو برآورد ز دنيا و ز دينم

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
درد تو برآورد ز دنيا و ز دينم
با مايه عشق تو آن نه باد و نه اينم
چشم همه آفاق به ديدار تو بينند
تا پرده ز رخ برنکنى هيچ نبينم
تحصيل تو مقدور و من آسوده روا نيست
از خرمن اقبال چرا خوشه نچينم؟
انديشه مستورى و دين داشتنم بود
سوداى تو نگذاشت که مستور نشينم
از گنج وصالت به سعادت برسد زود
گر خاتم لعل تو شود ملک نگينم
تا ماه تشبه به رخت کرد ز خوبى
با ماه به پيکارم و با مهر به کينم
گر نور تو در خلق نبينم ز دو گيتى
هم گوش فروبندم و هم گوشه نشينم
پايى به کرم بررخ من نيز همى نه
کندر سر کويت نه کم از خاک زمينم
چون اوحدى از وصل به شاهى برسم زود
گر خاتم لعل توشود ملک يمينم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید