شماره ٥٦٥: اى نرگست به شوخى صدبار خورده خونم

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى نرگست به شوخى صدبار خورده خونم
بر من ترحمى کن،بنگر: که بى تو چونم؟
غافل شدى ز حالم، با آنکه دور بينى
عاجز شدم ز دستت، با آنکه ذوفنونم
ترياک زهر خوبان سيمست و من ندارم
درمان درد عاشق صبرست و من زبونم
هر کس گرفت با خويش از ظاهرم قياسى
بگذار تا ندانند احوال اندرونم
گر خون خود بريزم صدبار در غم تو
دانم که: بار ديگر رخصت دهى به خونم
دل خواستى تو از من، تشريف ده زمانى
گر جان دريغ بيني، از عاشقان دونم
از بس فسون که کردم افسانه شد دل من
خود در تو نيست گيرا افسانه و فسونم
ميم دهان خود را از من نهان چه کردي؟
باري، نگاه مى کن در قامت چو نونم
گر اوحدى سکونى دارد، صبور باشد
من چون کنم صبورى آخر؟ که بى سکونم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید