شماره ٥٣٨: عشقت چو ستم کرد و جفا بر تن و توشم

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عشقت چو ستم کرد و جفا بر تن و توشم
از ناله و زارى نتوان کرد خموشم
من عاشق آن گوشه چشمم، به رفيقان
پيغام بده تا: ننشينند به گوشم
ساقي، بده آن جام و ز من جامه برافگن
تا خرقه دگر بر سر زنار نپوشم
بادم مده، اى يار، چنان ورنه بيفتم
آتش منه، اى دوست چنين ور نه بجوشم
چون بوى تو مستم نکند در همه عالم
هر مى که به دست آرم و هر باده که نوشم
بر پاى غلامان تو گر روى نمالد
اين سر، نگذارم که بود بر سر دوشم
با دست حديث دگران پيش دل من
تا باد حديث تو رسانيد به گوشم
بر فرق من ار تيغ نهد دست تو صد بار
يک موى ز فرقت به جهانى نفروشم
اى اوحدي، از بى ادبيها که ببينى
فردا خبرم گوي، که امشب نه به هوشم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید