شماره ٥٠٥: تو چيزى ديگري، ور نه بسى خوبان که من ديدم

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تو چيزى ديگري، ور نه بسى خوبان که من ديدم
کسى ديگر نبيند اندر آنرو، آنکه من ديدم
نه امکان آنچه من ديدم که در تقرير کس گنجد
ستم چندان که من بردم، بلا چندانکه من ديدم
مگو از جنت و رضوان حکايت بيش ازين با من
که حيرانست صد جنت در آن رضوان که من ديدم
چو جويم ميوه وصلى ز روى او، خرد گويد:
عجب! گر ميوه بتوان چيد ازين بستان که من ديدم
زهي! در هجر آن جانان عذاب تن که من دارم
زهي! در عشق آن دلبر بلاى جان که من ديدم
به جان مى ماند از پاکى لب دلبر که من دارم
به مه مى ماند از خوبى رخ جانان که من ديدم
مبند، اى اوحدي، زنهار! در پويند آن مه دل
که نقصان زود خواهد يافت آن پيمان که من ديدم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید