شماره ٥٠٤: من دلداده از آنروز که ديدار تو ديدم

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
من دلداده از آنروز که ديدار تو ديدم
در تو پيوستم و از هر چه مرا بود بريدم
بى خبر بودم و از دور کمان مهره مهرت
ناگهان بر دلم افتاد و چو مرغان بتپيدم
سر انگشت نگارين تو آسوده دلم را
آنچنان برد، که انگشت تحير بگزيدم
منزوى بودم و با خود، که ز ناگاه خيالت
در ضمير آمد و بى خود به سر کوچه دويدم
تا تويي، زارتر از حال دلم حال نديدى
تا منم، صعب تر از درد تو دردى نکشيدم
گر به بازار برآيم ز ضعيفى چو نشانم
باز پرسى ز خلايق، همه گويند: نديدم
اوحدى را نکند عيب ز ديوانه شدن کس
گر تو گويى که: من اين بنده بدين عيب خريدم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید