غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
با Lexingo کلمات انگلیسی یاد بگیرید
Lexingo
امتیاز بگیرید و رقابت کنید
«غرور» در غزلستان
حافظ شیرازی
«غرور» در غزلیات حافظ شیرازی
غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل
که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را
باده درده چند از این باد غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را
از وی همه مستی و غرور است و تکبر
وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است
بیار باده که رنگین کنیم جامه زرق
که مست جام غروریم و نام هشیاریست
غلام نرگس جماش آن سهی سروم
که از شراب غرورش به کس نگاهی نیست
زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه
رند از ره نیاز به دارالسلام رفت
حافظ افتادگی از دست مده زان که حسود
عرض و مال و دل و دین در سر مغروری کرد
چو پیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست
برآمد خنده خوش بر غرور کامگاران زد
ما از برون در شده مغرور صد فریب
تا خود درون پرده چه تدبیر می کنند
ای گل بشکر آن که تویی پادشاه حسن
با بلبلان بی دل شیدا مکن غرور
چنان به حسن و جوانی خویشتن مغرور
که داشت از دل بلبل هزار گونه فراغ
هوشیار حضور و مست غرور
بحر توحید و غرقه گنهیم
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی
ای که دایم به خویش مغروری
گر تو را عشق نیست معذوری
سعدی شیرازی
«غرور» در غزلیات سعدی شیرازی
بادست غرور زندگانی
برقست لوامع جوانی
آن همه عشوه که در پیش نهادند و غرور
عاقبت روز جدایی پس پشت افکندند
این همه دلبندی و خوبی تو را
موضع نازست و غرور ای صنم
باری غرور از سر بنه و انصاف درد من بده
ای باغ شفتالو و به ما نیز هم بد نیستیم
دی به چمن برگذشت سرو سخنگوی من
تا نکند گل غرور رنگ من و بوی من
غرور نیکوان باشد نه چندان
جفا بر عاشقان باشد نه چندین
چو عندلیب چه فریادها که می دارم
تو از غرور جوانی همیشه در خوابی
تو در کمند نیفتاده ای و معذوری
از آن به قوت بازوی خویش مغروری
خیام نیشابوری
«غرور» در رباعیات خیام نیشابوری
مغرور بدانی که نخوردهست ترا
تعجیل مکن هم بخورد دیر نشد
مولوی
«غرور» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
در روی تو بنگرد بخندد
مغرور مشو كه روی پوش است
سنگی است سرخ گشته صد تخم فتنه كشته
مغرور زر پخته خام است و قلتبانست
صاف صفا نمیرود راه وفا نمیرود
مست خدا نمیرود مست غرور میرود
آن نفس فریبنده كه غرست و غرورست
هین عشق بر آن غره غرار مدارید
جاء اوان السرور زال زمان الفتور
لیس لدنیا غرور یا سندی لا تحید
عقل بند و دل فریب و تن غرور و جان حجاب
راه از این جمله گرانیها نهانست ای پسر
چه خوابهاست كه میبینی ای دل مغرور
چه دیگ بهر تو پختست پیر خوان سلار
بخوان ز آخر یاسین كه صیحه فاذا
تو هم به بانگی حاضر شوی ز خواب غرور
چنانك روزی در خواب رفت گلخن تاب
به خواب دید كه سلطان شدست و شد مغرور
رو مكن مستی از آن خمری كز او زاید غرور
غره آن روی بین و هوشیار خویش باش
چو دیدم من عنایتها ز صدر غیب شمس الدین
شدم مغرور خاصه مست و مجنون خمار ای دل
گر بگوید فردا از غرور و سودا
نقد را نگذاریم پا بر این افشاریم
همه اركان چو لباس آمد و صنعش چو بدن
چند مغرور لباسی بدن انسان بین
چنان مغرور و سركش گشته بودی
زمان وصل یعنی یار غاری
نفس و شیطان در غرور باغ لطفت میچرند
ز اعتماد عفو تو دارند بدفرماییی
خیالی گول گیری گر بیاید
چنین داند كه تو مغرور و گولی
«غرور» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
تا چند از این غرور بسیار ترا
تا کی ز خیال هر نمودار ترا
اندر سر هر کسی غروریست ولی
سیل اجل قفا زند این همه را
ای زاهد شبخیز تو مغرور نماز
بیرون ز نماز روزگاری دگر است
گر سر کشد او ز سرکشان میرسدش
کاندر سر او غرور بازان باشد
گر سر بکشد ز سرکشان میرسدش
کاندر سر او غرور بازان باشد
العالم کله خداع و غرور
والفقر من العالم کنزو غرض
ای دل تو بهر خیال مغرور مشو
پروانه صفت کشتهی هر نور مشو
ای بنده اگر تو خواجه بشناختیی
دل را ز غرور نفس پرداختیی