شماره ١٩٨: فنا کى شغل سوداى محبت را زيان دارد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
فنا کى شغل سوداى محبت را زيان دارد
سرى دارم که تا خاک هواى اوست جان دارد
دم نائيست افسون نواى هستيم ورنه
هنوزم ناله نى در نيستان آشيان دارد
بسودايت چنان زارم که با صد ناله بيتابى
تنم در پيرهن تحريک نبض ناتوان دارد
بروز بينوائى هيچکس ما را نميپرسد
مگر داغت که دستى بر دل اين بيکسان دارد
در عزلت زدم کز خلق لختى واکشم خود را
ندانستم که دامن از هوس چيدن دکان دارد
چراغ خامشم غم نيست گر آهى زيان کردم
نفس دزديدنم در عالم ديگر فغان دارد
زبال افشانى ساز شرر آواز مى آيد
که اينجا گر همه سنگست دامن بر ميان دارد
نيايد ضبط آه از دل بگلزار تماشايت
که آنجا گر همه آئينه است آب روان دارد
هدف بايد شدن چون بلبلان ما را درين گلشن
که هر شاخش چو بوى گل خدنگى در کمان دارد
ببخت خود چه سازد عاشق مسکين که آن بدخو
سراپا الفت است اما دل نامهربان دارد
برنگ آتش ياقوت ناپيداست دود من
بحيرت رفته شوقت عجب ضبط عنان دارد
زخودکامى برون آبى نياز خلق شو (بيدل)
که اوج قصر همتها همين يک نردبان دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید