شماره ٩٤: زننگ منت راحت بمرگم کار مى افتد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
زننگ منت راحت بمرگم کار مى افتد
همه گر سايه افتد بر سرم ديوار مى افتد
دماغ نازکى دارم جراحت پرور عشقم
اگر بر بوى گل پا مى نهم بر خار مى افتد
جنون خودفروشى بسکه دارد گرمى دکان
زهر جنس آتش ديگر درين بازار مى افتد
متاع جز سبکروحى ندارد کاروان من
همين رنگست اگر بر دوش شمعم بار مى افتد
مزاج ناتوانان ايمن است از آفت امکان
اگر بر سنگ افتد سايه بى آزار مى افتد
قضا ربطى دگر داده است با هم کفر و ايمانرا
زخود هم ميرمد گر سبحه بى زنار مى افتد
نخستين سعى روزى فکر روزى خوار ميباشد
نگاه دانه پيش از ريشه بر منقار مى افتد
نشايد نکته سنجانرا زبان در کام دزديدن
نوا در سکته ميرد چون گره در تار مى افتد
مکن سوى فلک مژگان بلند ايشمع ناقص پى
که زير پا سراپاى تو با دستار مى افتد
زيکدم تهمت ايجاد رسواى قيامت شو
بدوش اين بار چون برداشتى دشوار مى افتد
قفاى مردگان نامرده بايد رفت در گورم
چه سازم خاک اين ره بر سرم بسيار مى افتد
دو روزى باغم و رنج حوادث صبر کن (بيدل)
جهان آخر چو اشک از ديده ات بيکار مى افتد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید