شماره ٣٤: يک لحظه ديدن رخ جانانم آرزوست

غزلستان :: فخرالدین عراقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
يک لحظه ديدن رخ جانانم آرزوست
يکدم وصال آن مه خوبانم آرزوست
در خلوتى چنان، که نگنجد کسى در آن
يکبار خلوت خوش جانانم آرزوست
من رفته از ميانه و او در کنار من
با آن نگار عيش بدينسانم آرزوست
جانا، ز آرزوى تو جانم به لب رسيد
بنماى رخ، که قوت دل و جانم آرزوست
گر بوسه اى از آن لب شيرين طلب کنم
طيره مشو، که چشمه حيوانم آرزوست
يک بار بوسه اى ز لب تو ربوده ام
يک بار ديگر آن شکرستانم آرزوست
ور لحظه اى به کوى تو ناگاه بگذرم
عيبم مکن، که روضه رضوانم آرزوست
وز روى آن که رونق خوبان ز روى توست
دايم نظاره رخ خوبانم آرزوست
بر بوى آن که بوى تو دارد نسيم گل
پيوسته بوى باغ و گلستانم آرزوست
سوداى تو خوش است و وصال تو خوشتر است
خوشتر ازين و آن چه بود؟ آنم آرزوست
ايمان و کفر من همه رخسار و زلف توست
در بند کفر مانده و ايمانم آرزوست
درد دل عراقى و درمان من تويى
از درد بس ملولم و درمانم آرزوست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید