شماره ٣٠٩: سر فرو نارد به گردون اختر ديوانگى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
سر فرو نارد به گردون اختر ديوانگى
گرد خاکستر نگيرد اخگر ديوانگى
مى زند پر در فضاى لامکان با آن که هست
زير سنگ کودکان بال و پر ديوانگى
مى شمارد در شمار داغهاى خامسوز
آفتاب روز محشر را سر ديوانگى
سهل باشد کوهکن گر سر به جاى پا گذاشت
کوه را از پا درآرد ساغر ديوانگى
کاش تيغش از نيام خاک مى آمد برون
تا به مجنون مى نمودم جوهر ديوانگى
هست تا سنگ ملامت برقرار خويشتن
پشت خود بر کوه دارد لشکر ديوانگى
بحر عقل است آن که هر موجى به زنجيرش کند
نيست لنگر گير بحر اخضر ديوانگى
سينه بر درياى آتش مى زنم همچون سپند
تا به مغزم خورد بوى مجمر ديوانگى
در ديار ساده لوحان نقش بار خاطرست
محو سازد سکه را از خود زر ديوانگى
چرخ را در نيم جولان زير پا مى آورد
سنگ طفلان گر نگردد لنگر ديوانگى
بستر بيمار عقل از يک عرق گردد خنک
تا قيامت گرم باشد بستر ديوانگى
هر که خود را فرد باطل کرد در ديوان عقل
همچو صائب مى شود سردفتر ديوانگى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید