شماره ٣٠٨: عقل و هوش و دين نگردد جمع با ديوانگى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
عقل و هوش و دين نگردد جمع با ديوانگى
خانه پردازست چون سيل فنا ديوانگى
ابر را خورشيد تابان زود مى پاشد ز هم
کى شود پوشيده در زير قبا ديوانگي؟
چون قلم برداشته است از مردم ديوانه حق؟
از ازل گر نيست ترخان خدا ديوانگى
هر سرايى را به معمارى حوالت کرده اند
خانه زنجير را دارد بپا ديوانگى
نيست از يکسر اگر جوش گل و جوش جنون
چون بهاران مى کند نشو و نما ديوانگي؟
در تلاش بستر نرم است عقل شيشه دل
مى کند از سنگ طفلان متکا ديوانگى
چون درآرم پاى در دامن، که بيرون مى کشد
هر نفس از خانه ام چون کهربا ديوانگى
داغ دارد صحبت برق و گياه خشک را
صحبت گرمى که ما داريم با ديوانگى
روشناس عالمى گرداندش چون آفتاب
هر که را چون سايه افتد در قفا ديوانگى
صيقلى دارد درين غمخانه هر آيينه اى
مى دهد آيينه دل را جلا ديوانگى
پيش چشم ساده لوحان پنجه شيرست نقش
کى نهد پهلو به روى بوريا ديوانگي؟
ذوق مستى اولى دارد ولى بى آخرست
خوش بود از ابتدا تا انتها ديوانگى
صحبت خاصى است با هر ذره اى خورشيد را
شورشى دارد به هر مغزى جدا ديوانگى
بى دماغان را دماغ گفتگوى عقل نيست
چاره اين هرزه گو مستى است يا ديوانگى
رتبه ديوانگى بالاتر از ادراک ماست
ما تهى مغزان کجاييم و کجا ديوانگى
عقل طرح آشنايى با جهان مى افکند
آشنا را مى کند ناآشنا ديوانگى
روى ننمايد به هر ناشسته رويى همچو عقل
سينه اى چون صبح خواهد رونما ديوانگى
زور غيرت مى گشايد بندبندم را ز هم
مى گشايد هر کجا بند قبا ديوانگى
بى رگ سودا دماغى نيست در ملک وجود
با جهان عام است چون لطف خدا ديوانگى
صورت آرايى نگردد جمع با عشق غيور
راه بسيارست از فرهاد تا ديوانگى
اين جواب مصرع اوجى که وقتى گفته بود
پادشاهى عالم طفلى است يا ديوانگى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید