غزل شماره ۸۳۰

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر روز ز دلتنگى جايى دگرم بينى
هر لحظه ز بى صبرى شوريده ترم بينى
در عشق چنان دلبر جان بر لب و لب برهم
گه نعره زنم يابى گه جامه درم بينى
در دايره گردون گر در نگرى در من
چون دايره اى گردان بى پاى و سرم بينى
چندان که درين دريا مى جويم و مى پويم
از آتش دل هر دم لب خشک ترم بينى
از بس که به سرگشتم چون چرخ فلک بر سر
چون چرخ فلک دايم زير و زبرم بينى
در ره گذرت جانا با خاک شدم يکسان
تا بو که برون آيى بر رهگذرم بينى
بر خاک درت زانم تا گر ز سر خشمى
بر بنده بدر آيى بر خاک درم بينى
نى نى که نمى خوام کز من اثرى ماند
آن به که درين وادى رفته اثرم بينى
تا در ره تو مويى هستيم بود باقى
صد پرده از آن مويى پيش نظرم بينى
چون شمع سحرگاهى مى سوزم و مى گريم
چون صبح برآ آخر تا يک سحرم بينى
در ماتم هجر تو از بس که کنم نوحه
زير بن هر مويى صد نوحه گرم بينى
گر آب خورم روزى صد کوزه بگريم خون
گر قوت خورم يک شب خون جگرم بينى
خاک است مرا بستر خشت است مرا بالين
ور هيچ نخفتم من خوابى دگرم بينى
خون جگر عطار خورد اين تن و خفت اى جان
برخيز و بيا آخر تا خواب و خورم بينى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید