غزل شماره ۸۱۸

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر زمان لاف وفايى مى زنى
آتشى در مبتلايى مى زنى
چون که جانى دارى اندر مردگى
لاف نيکويى ز جايى مى زنى
بوالعجب مرغى که کس آگاه نيست
تا تو پر بر چه هوايى مى زنى
ماهرويى و ازين رو اى پسر
مهر و مه را پشت پايى مى زنى
گفته اى کار تو را رايى زنم
من بمردم تا تو رايى مى زنى
مى زنم بر آتش عشق آب چشم
تا چرا راه چو مايى مى زنى
بس که کردم آشنا در خون دل
تا همه بر آشنايى مى زنى
زخمه بر ابريشم عطار زن
گر به صد زارى نوايى مى زنى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید