غزل شماره ۸۱۹

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
خواجه تا چند حساب زر و دينار کنى
سود و سرمايه دين بر سر بازار کنى
شب عمرت بشد و صبح اجل نزديک است
خويشتن را گه آن نيست که بيدار کنى
چيست اين عجب و تفاخر به جهان ساکن باش
چند با صد من و من سيم و زر اظهار کنى
پنج روزى همه کامى ز جهان حاصل گير
عاقبت هم سر پر کبر نگونسار کنى
آن نه کام است که ناکام بجا بگذرى
وان نه برگ است که بر جان خودش بار کنى
جمع تو بار گنه باشد و ديوان سياه
نه هم آخر تو خوشى نام سيه بار کنى
چون همى دانى کت خانه لحد خواهد بود
خانه را نقش چرا بر در و ديوار کنى
سهو کارا به تک خاک همى بايد خفت
طاق و ايوان به چه تا گنبد دوار کنى
مرگ در پيش و حساب از پس و دوزخ در راه
به چه شادى خرفا خنده بسيار کنى
تو که بر روبه مسکين بدرى پوست چو سگ
عنکبوتانه کجا پرده احرار کنى
اين همه دانى و کارت همه بى وجه بود
خود ستم کم کن اگر منع ستمکار کنى
به فصاحت ببرى گوى ز ميدان سخن
ليک خود را به ستم بيهده رهوار کنى
خويش و همسايه تو گرسنه وز پر طمعى
نفروشى به کسى غله در انبار کنى
جامه در تنگ و دلت تنگ و در انديشه آن
تا دگر ره ز کجا جامه و دستار کنى
بر ضعيفان نکنى رحم به يک قرص جوين
وانگه از ناز به مرغ و بره پرواز کنى
مستراحى است جهان و اهل جهان کناسند
به تعزز سزد ار در همه نظار کنى
نافه دارى بر هر خشک دمانى مگشا
اول آن به که طلبکارى عطار کنى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید