غزل شماره ۸۱۷

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
خال مشکين بر گلستان مى زنى
دل همى سوزى و بر جان مى زنى
بر بياض برگ گل عمر مرا
هر زمان فال دگرسان مى زنى
صيد خواهى کرد دلها را به زلف
زلف را بر يکدگر زان مى زنى
زان دو لعل آتشين آبدار
آتش اندر آب حيوان مى زنى
از لبت يک بوسه نتوان زد به تير
کز سر کين تير مژگان مى زنى
گفته اى ايمانت را راهى زنم
چون بکشتى الحق آسان مى زنى
در تو پيمان نيست صد عاشق بمرد
تا تو راى عهد و پيمان مى زنى
دامن اندر خون زند عطار زانک
تو نفس با او ز هجران مى زنى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید