غزل شماره ۸۱۶

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى گشته نهان از همه از بس که عيانى
ديده ز تو بينا و تو از ديده نهانى
گر من طلبم دولت وصلت نتوانم
گر تو بنمايى رخ خويشم بتوانى
شد در سر کار تو همه مايه عمرم
آخر تو چه چيزى که نه سودى نه زيانى
يک چند در انديشه روى تو نشستم
معلوم نشد خود که چه چيزى به چه مانى
اى جان و جهان نيست به هر جان و جهان هيچ
آخر تو کدامى که نه جانى نه جهانى
دل گفت که جانى و خرد گفت جهانى
چون نيک بديدم تو نه اينى و نه آنى
تبديل ندارى که توان خواند جهانت
تغيير ندارى که توان گفت که جانى
عطار عيان است که محتاج بيان است
گر اهل عيانى به چه در بند عيانى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید