غزل شماره ۸۱۵

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گفتم بخرم غمت به جانى
بر من بفروختى جهانى
مفروش چنان برآن که پيوست
عشوه خرد از تو هر زمانى
بنواز مرا که بى تو برخاست
چون چنگ ز هر رگم فغانى
نى نى چو ربابم از غم تو
يعنى که رگى و استخوانى
اى دوست روا مدار دل را
نوميد ز چون تو دلستانى
دستى بر نه اگر کنم سود
دانم نبود تو را زيانى
يا نى سبکم بکن ز هستى
تا چند ز رحمت گرانى
چون شمع مرا ز عشق مى سوز
تا مى ماند ز من نشانى
عطار چو بى نشان شد از عشق
از محو رسد سوى عيانى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید