غزل شماره ۶۸۶

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى غذاى جان مستم نام تو
چشم عقلم روشن از انعام تو
عقل من ديوانه جانم مست شد
تا چشيدم جرعه اى از جام تو
شش جهت از روى من شد همچو زر
تا بديدم سيم هفت اندام تو
حلقه زلف توام دامى نهاد
تا به حلق آويختم در دام تو
دشنه چشمت اگر خونم بريخت
جان من آسوده از دشنام تو
گفته بودى کز توام بگرفت دل
جان بده تا خط کشم در نام تو
منتظر بنشسته ام تا در رسد
از پى جان خواستن پيغام تو
وعده دادى بوسه اى و تن زدى
تا شدم بى صبر و بى آرام تو
وام دارى بوسه اى و از تو من
بيشتر دل بسته ام در وام تو
وام نگذارى و گويى بکشمت
از تقاضاهاى بى هنگام تو
بوسه در کامت نگه دار و مده
گر بدين بر خواهد آمد کام تو
کى چو شمعى سوختى عطار دل
گر نبودى همچو شمعى خام تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید