غزل شماره ۵۵۶

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چو خود را پاک دامن مى ندانم
مقامى به ز گلخن مى ندانم
چرا اندر صف مردان نشينم
چو خود را مرد جوشن مى ندانم
بيا تا ترک خود گيرم که خود را
بتر از خويش دشمن مى ندانم
دلى کز آرزوها گشت پر بت
من آن دل را مزين مى ندانم
چو عيسى از يکى سوزن فروماند
من اين بت کم ز سوزن مى ندانم
مرا جانان فروشد در غمت جان
اگرچه جان معين مى ندانم
چنان در عشق تو سرگشته گشتم
که جانم گم شد و تن مى ندانم
مرا هم کشتى و هم سوختى زار
چه مى خواهى تو از من مى ندانم
گهى گويى که تن زن صبر کن صبر
علاج صبر کردن مى ندانم
گهى گويى مرا بستان ورستى
ز صد خرمن يک ارزن مى ندانم
چون من يک ذره ام نه هست و نه نيست
همه خورشيد روشن مى ندانم
فرو رفتم در اين وادى کم و کاست
تو مى دانى اگر من مى ندانم
درين حيرت دل حيران خود را
طريقى به ز مردن مى ندانم
که گيرد دامن عطار ازين پس
چو او را هيچ دامن مى ندانم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید