غزل شماره ۵۵۵

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
من اين دانم که مويى مى ندانم
بجز مرگ آرزويى مى ندانم
مرا مبشول مويى زانکه در عشق
چنان غرقم که مويى مى ندانم
چنين رنگى که بر من سايه افکند
ز دو کونش رکويى مى ندانم
چنانم در خم چوگان فگنده
که پا و سر چو گويى مى ندانم
بسى بر بوى سر عشق رفتم
نبردم بوى و بويى مى ندانم
بسى هر کار را روى است از ما
به از تسليم رويى مى ندانم
به از تسليم و صبر و درد و خلوت
درين ره چارسويى مى ندانم
شدم در کوى اهل دل چو خاکى
که به زين کوى کويى مى ندانم
دلم را راه جوى عشق کردم
که به زو راه جويى مى ندانم
درون دل بسى خود را بجستم
که به زين جست و جويى مى ندانم
به خون دل بشستم دست از جان
که به زين شست و شويى مى ندانم
بسى اين راز نادانسته گفتم
که به زين گفت و گويى مى ندانم
چو کردم جوى چشمان همچو عطار
که به زين آب جويى مى ندانم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید