غزل شماره ۱۸۹

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اگر درمان کنم امکان ندارد
که درد عشق تو درمان ندارد
ز بحر عشق تو موجى نخيزد
که در هر قطره صد طوفان ندارد
غمت را پاک بازى مى ببايد
که صد جان بخشد و يک جان ندارد
به حسن راى خويش انديشه کردم
به حسن روى تو امکان ندارد
فروگيرد جهان خورشيد رويت
اگر زلف تواش پنهان ندارد
فلک گر صوفييى پيروزه پوش است
ولى اين هست او را کان ندارد
اگرچه در جهان خورشيد رويش
به زيبايى خود تاوان ندارد
چو نتواند که چون روى تو باشد
بگو تا خويش سرگردان ندارد
چو طوطى خط تو بر دهانت
کسى بر نقطه صد برهان ندارد
سر زلف تو چون گيرم که بى تو
غمم چون زلف تو پايان ندارد
لبت خونم چرا ريزد به دندان
اگر بر من به خون دندان ندارد
فريد امروز خوش خوان تر ز خطت
خطى سرسبز در ديوان ندارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید