غزل شماره ۱۸۸

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دلى کز عشق جانان جان ندارد
توان گفتن که او ايمان ندارد
درين ميدان که يارد گشت يکدم
که کس مردى يک جولان ندارد
شگرفى بايد از گنج دو عالم
که جان يک لحظه بى جانان ندارد
به آسانى منه در کوى او پاى
که رهرو راه را آسان ندارد
چه عشق است اين که خود نقصان نگيرد
چه درد است اين که خود درمان ندارد
دلم در درد عشق او چنان است
که دل بى درد عشقش جان ندارد
مرو در راه او گر ناتوانى
که دور است اين ره و پايان ندارد
اگر قوت ندارى دور ازين راه
که کوى عاشقان پيشان ندارد
برو عطار دم درکش که جانان
همه عمرت چنين حيران ندارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید