غزل شماره ۱۱۰

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى دل ز جان در آى که جانان پديد نيست
با درد او بساز که درمان پديد نيست
حد تو صبرکردن و خون خوردن است و بس
زيرا که حد وادى هجران پديد نيست
در زير خاک چون دگران ناپديد شو
اين است چاره تو چو جانان پديد نيست
اى مرد کندرو چه روى بيش ازين ز پيش
چندين مرو ز پيش که پيشان پديد نيست
با پاسبان درگه او هاى و هوى زن
چون طمطراق دولت سلطان پديد نيست
اى دل يقين شناس که يک ذره سر عشق
در ضيق کفر و وسعت ايمان پديد نيست
فانى شو از وجود و اميد از عدم ببر
کان چيز کان همى طلبى آن پديد نيست
از اصل کار ، جان تو کى با خبر شود
کانجا که اصل کار بود جان پديد نيست
جان ناپديد آمد و در آرزوى جان
از بس که سوخت اين دل حيران پديد نيست
عطار را اگر دل و جان ناپديد شد
نبود عجب که چشمه حيوان پديد نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید