غزل شماره ۱۰۹

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
از تو کارم همچو زر بايست نيست
وز وصال تو خبر بايست نيست
تا کى آخر از فراقت کار من
با وصالت به بتر بايست نيست
تا بگريم در فراقت زار زار
عالمى خون جگر بايست نيست
چون بدادم دل به تو بر يک نظر
در منت به زين نظر بايست نيست
چون شکر دارى بسى با عاشقان
يک سخن همچون شکر بايست نيست
من ز سر تا پاى فقر و فاقه ام
من تو را خود هيچ در بايست نيست
چون درآيى از درم بهر نثار
عالمى پر گنج زر بايست نيست
چون بديدم دلشده عطار را
بر کف پاى تو سر بايست نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید