غزل شماره ۸۸

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چون دلبر من سبز خط و پسته دهان است
دل بر خط حکمش چو قلم بسته ميان است
سرسبزى خطش همه سرسبزى خلق است
شور لب لعلش همه شيرينى جان است
نقاش که بنگاشت رخ او به تعجب
از غايت حسن رخش انگشت گزان است
جانا نبرم جان ز تو زيرا که تو ترکى
وابروى تو در تيز زدن سخت کمان است
از غاليه دانت شکرى نيست اميدم
کان خال سيه مشرف آن غاليه دان است
از بس دل پرتاب که زلف تو ربوده است
زلف تو چنين تافته پيوسته از آن است
قربان کندم چشم تو از تير که پيوست
خون ريختن و تير از آن کيش روان است
خورشيد که رويش به جهان پشت سپاه است
بر پشتى روى تو دل افروز جهان است
تا روى دلفروز تو عطار بديده است
حقا که چنان کش دل و جان خواست چنان است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید