غزل شماره ۶۹

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نيم شبى سيم برم نيم مست
نعره زنان آمد و در در نشست
هوش بشد از دل من کو رسيد
جوش بخاست از جگرم کو نشست
جام مى آورد مرا پيش و گفت
نوش کن اين جام و مشو هيچ مست
چون دل من بوى مى عشق يافت
عقل زبون گشت و خرد زير دست
نعره برآورد و به ميخانه شد
خرقه به خم در زد و زنار بست
کم زن و اوباش شد و مهره دزد
ره زن اصحاب شد و مى پرست
نيک و بد خلق به يکسو نهاد
نيست شد و هست شد و نيست هست
چون خودى خويش به کلى بسوخت
از خودى خويش به کلى برست
در بر عطار بلندى نديد
خاک شد و در بر او گشت پست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید