غزل شماره ۷۰

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دوش ناگه آمد و در جان نشست
خانه ويران کرد و در پيشان نشست
عالمى بر منظر معمور بود
او چرا در خانه ويران نشست
گنج در جاى خراب اوليتر است
گنج بود او در خرابى زان نشست
هيچ يوسف ديده اى کز تخت و تاج
چون دلش بگرفت در زندان نشست
گرچه پيدا برد دل از دست من
آمد و بر جان من پنهان نشست
چون مرا تنها بديد آن ماه روى
گفت تنها بيش ازين نتوان نشست
جان بده وانگه نشست ما طلب
که توان با جان بر جانان نشست
از سر جان چون تو برخيزى تمام
من کنم آن ساعتت در جان نشست
چون ز جانان اين سخن بشنيد جان
خويش را درباخت و سرگردان نشست
خويشتن را خويشتن آن وقت ديد
کو چو گويى در خم چوگان نشست
دايما در نيستى سرگشته بود
زان چنين عطار زان حيران نشست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید