غزل شماره ۱۷

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
زهى ماه در مهر سرو بلندت
شکر در گدازش ز تشوير قندت
جهان فتنه بگرفت و پر مشک شد هم
چو بگذشت بادى به مشکين کمندت
سر زلف پر بند تو تا بديدم
به يک دم شدم عاشق بند بندت
گزند تو را قدر و قيمت که داند
بيا تا به جانم رسانى گزندت
برآر از سر کبر گردى ز عالم
که گوگرد سرخ است گرد سمندت
به چه آلتى عشق روى تو بازم
چو جان مست توست و خرد مستمندت
چنان ماه رويى که آئينه تو
به رخ با قمر در غلط او فکندت
چو وجه سپندى ندارم چه سازم
جگر به که سوزم به جاى سپندت
مزن بانگ بر من که اين است جرمم
که خورشيد خواندم به بانگ بلندت
غلط گفتم اين زانکه خورشيد دايم
رخى همچو زر، مى رود مستمندت
چه سازم که عطار اگر جان به زارى
بسوزد ز عشقت نيايد پسندت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید