غزل شماره ۱۶

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تا درين زندان فانى زندگانى باشدت
کنج عزلت گير تا گنج معانى باشدت
اين جهان را ترک کن تا چون گذشتى زين جهان
اين جهانت گر نباشد آن جهانى باشدت
کام و ناکام اين زمان در کام خود درهم شکن
تا به کام خويش فردا کامرانى باشدت
روزکى چندى چو مردان صبر کن در رنج و غم
تا که بعداز رنج گنج شايگانى باشدت
روى خود را زعفرانى کن به بيدارى شب
تا به روز حشر روى ارغوانى باشدت
گر به ترک عالم فانى بگويى مردوار
عالم باقى و ذوق جاودانى باشدت
صبحدم درهاى دولتخانه ها بگشاده اند
عرضه کن گر آن زمان راز نهانى باشدت
تا کى از بى حاصلى اى پيرمرد بچه طبع
در هواى نفس مستى و گرانى باشدت
از تن تو کى شود اين نفس سگ سيرت برون
تا به صورت خانه تن استخوانى باشدت
گر توانى کشت اين سگ را به شمشير ادب
زان پس ار تو دولتى جويى نشانى باشدت
گر بميرى در ميان زندگى عطاروار
چون درآيد مرگ عين زندگانى باشدت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید