شماره ۸۸٦٥: تو چون قربان نمى گردى کجا همکيش ما باشى

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تو چون قربان نمى گردى کجا همکيش ما باشى
بترک خويش و بيگانه بگو تا خويش ما باشى
اگر دردت شود درمان علاج رنج ما گردى
وگر زخمت شود مرهم روان ريش ما باشى
حيات جاودان يابى اگر در راه ما ميرى
برآرى نام سلطانى اگر درويش ما باشى
تو چون جانى همان بهتر که از ما سير برنائى
تو چون شمعى چنان خوشتر کزين پس پيش ما باشى
اگر خون دل از مژگان بريزى آب خود ريزى
وگر زهر از لب خنجر ننوشى نيش ما باشى
جهانداران نهندت عيد اگر قربان ما گردى
کمانداران کنندت زه اگر در کيش ما باشى
برو خواجو که بدنامان ز نيک و بد نينديشند
تو بد نامى عجب دارم که نيک انديش ما باشى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید