شماره ۸۸٦٦: گر بفريب مى کشى ور بعتاب مى کشى

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر بفريب مى کشى ور بعتاب مى کشى
دل به تو مى کشد مر از آنکه لطيف و دلکشى
آب حيات مى برد لعل لب چو آتشت
و آب نبات مى چکد زان لب لعل آتشى
حاصل من ز خط تو نيست بجز سيه رخى
پايه من ز زلف تو نيست بجز مشوشى
تير ترا منم هدف گر تو خدنگ مى زنى
تيغ ترا منم سپر گر تو اسير مى کشى
زلف تو در فريب دل چند کند سيه گرى
چشم تو در کمين جان چند کند کمانکشى
چون دم خوش نمى زنم بى لب لعل دلکشت
بار غم تو چون کنم گر نکشم به ناخوشى
خواجو از آتش رخش آب رخت بباد شد
زانکه چو زلف هندويش بر سر آب و آتشى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید