شماره ۸۸٦٤: در دلم بود کزين پس ندهم دل بکسى

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
در دلم بود کزين پس ندهم دل بکسى
چکنم باز گرفتار شدم در هوسى
نفس صبح فرو بندد از آه سحرم
گر شبى بر سر کوى تو برآرم نفسى
بجهانى شدم از دمدمه کوس رحيل
که کنون راضيم از دور ببانگ جرسى
نيست جز کلک سيه روى مرا همسخنى
نيست جز آه جگر سوز مرا همنفسى
عاقبت کام دل خويش بگيرم ز لبت
گر مرا بر سر زلف تو بود دسترسى
بر سر کوت ندارم سر و پرواى بهشت
زانکه فردوس برين بيتو نيرزد بخسى
تشنه در باديه مرديم باوميد فرات
وه که بگذشت فراتم ز سر امروز بسى
هر کسى را نرسد از تو تمناى وصال
آشيان بر ره سيمرغ چه سازد مگسى
خيز خواجو که گل از غنچه برون مى آيد
بلبلى چون تو کنون حيف بود در قفسى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید