شماره ۸۸٦٣: اى آفتاب رويت در اوج دلفروزى

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى آفتاب رويت در اوج دلفروزى
وى تير چشم مستت در عين ديده دوزى
در چنگ آرزويت سوزم چو عود و سازم
چون چنگم ار بسازى چون عودم ار بسوزى
رفتيم و روز وصلت روزى نبود ما را
يا رب شب جدائى کس را مباد روزى
اى شمع جمع مستان بخرام در شبستان
تا بزم مى پرستان از چهره بر فروزى
گفتى شبى که وصلم هم روزى تو باشد
اى روز وصل جانان آخر کدام روزى
در نيم شب برآيد صبح جهان فروم
گر نيم شب در آيد خورشيد نيم ورزى
گل گر چه از لطافت بستان فروز باشد
نبود چو آن سمنبر در بوستان فروزى
خواجو بچشم معنى کى نقش يار بينى
تا چشم نقش بين را ز اغيار بر ندوزى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید