شماره ١٣٩: از لعل آبدار تو نعلم برآتشست

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
از لعل آبدار تو نعلم برآتشست
زان رو دلم چو زلف سياهت مشوشست
ديشب بخواب زلف خوشت را کشيده ام
زانم هنوز رشته جان در کشاکشست
هر لحظه دل به حلقه زلفت کشد مرا
يا رب کمند زلف سياهت چه دلکشست
چون لعل آبدار تو از روى دلبرى
آبيست عارض تو که در عين آتشست
ساقى بده ز جام جم ارباب شوق را
آن مى که در پياله چو خون سياوشست
گر بگذرد ز جوشن جانم عجب مدار
پيکان غمزه تو که چون تير آرشست
تا نقش بست روى ترا نقش بند صنع
در چشم من خيال جمالت منقشست
آن مشک سوده يا خط مشکين دلبرست
وان آفتاب يا رخ زيباى مهوشست
خواجو اگر چه روضه خلدست بوستان
گلزار و بوستان برخ دوستان خوشست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید