شماره ٦٦: ياد باد آن روز کز لب بوى جان مى آمدت

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ياد باد آن روز کز لب بوى جان مى آمدت
خط بسوى خاور از هندوستان مى آمدت
هر زمان از قلب عقرب کوکبى مى تافتت
هر نفس سنبل نقاب ارغوان مى آمدت
چون خدنگ چشم جادو مى نهادى در کمان
ناوک مژگان يکايک برنشان مى آمدت
چون ز باغ عارضت هر دم بهارى مى شکفت
هر زمان مرغى بطرف گلستان مى آمدت
در چمن هر دم که چون عرعر خرامان مى شدى
خنده بر بالاى سرو بوستان مى آمدت
چون جهان را برخ آرام جان مى آمدى
از جهان جان ندا جان و جهان مى آمدت
در تکلم لعل شيرينت چو مى شد در فشان
چشمه هاى آب حيوان از دهان مى آمدت
چون ميان بوستان از دوستان رفتى سخن
گاه گاهى نام خواجو بر زبان مى آمدت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید