عهد قديم

غزلستان :: شهریار :: غزلیات
مشاهده برنامه «غزلیات شهریار» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
چه شد آن عهد قديم و چه شد آن يار نديم
خون کند خاطر من خاطره عهد قديم
چه شدن آن طره پيوند دل و جان که دگر
دل بشکسته عاشق ننوازد به نسيم
آن دل بازتر از دست کريمم يارب
چون پسندى که شود تنگتر از چشم لئيم
عهد طفلى چو بياد آرم و دامان پدر
بارم از ديده به دامان همه درهاى يتيم
ياد بگذشته چو آن دور نماى وطن است
که شود برافق شام غريبان ترسيم
سيم و زر شد محک تجربه گوهر مرد
که سيه باد بدين تجربه روى زر و سيم
دردناک است که در دام اشغال افتد شير
يا که محتاج فرومايه شود مرد کريم
هم از الطاف همايون تو خواهم يارب
در بلاياى تو توفيق ه رضا و تسليم
نقص در معرفت ماست نگارا، ور نه
نيست بى مصلحتى حکم خداوند حکيم
شهريارا به تو غم الفت ديرين دارد
محترم دار به جان صحبت ياران قديم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید