خزان جاودانى

غزلستان :: شهریار :: غزلیات
مشاهده برنامه «غزلیات شهریار» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد
تو يکى بپرس از اين غم که به من چه کار دارد
نه بلاى جان عاشق شب هجرتست تنها
که وصال هم بلاى شب انتظار دارد
تو که از مى جوانى همه سرخوشى چه دانى
که شراب نااميدى چقدر خمار دارد
نه به خود گرفته خسرو پى آهوان ار من
که کمند زلف شيرين هوش شکار دارد
مژه سوزن رفو کن نخ او ز تار مو کن
که هنوز وصله دل دو سه بخيه کار دارد
دل چون شکسته سازم ز گذشته هاى شيرين
چه ترانه هاى ه محزون که به يادگار دارد
غم روزگار گو رو، پى کار خود که ما را
غم يار بى خيال غم روزگار دارد
گل آرزوى من بين که خزان جاودانيست
چه غم از خزان آن گل که ز پى بهار دارد
دل چون تنور خواهد سخنان پخته ليکن
نه همه تنور سوز دل شهريار دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید