گوهر فروش

غزلستان :: شهریار :: غزلیات
مشاهده برنامه «غزلیات شهریار» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
يار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدى مادر و من با همه پيرى پسرم
تو جگر گوشه هم از شير بريدى و هنوز
من بيچاره همان عاشق خونين جگرم
خون دل ميخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم اين است که صاحبدل و صاحبنظرم
منکه با عشق نراندم به جوانى هوسى
هوس عشق و جوانيست به پيرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به رز و سيم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگى و حسن و جوانى و هنر
عجبا هيچ نيرزيد که بى سيم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سيمم بود
که به بازار تو کارى نگشود از هنرم
سيزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سيزدهم کز همه عالم به درم
تا به ديوار و درش تازه کنم عهد قديم
گاهى از کوچه معشوقه خود مى گذرم
تو از آن دگرى رو که مرا ياد توبس
خود تو دانى که من از کان جهانى دگرم
از شکار دگران چشم و دلى دارم سير
شيرم و جوى شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون ياقوت
شهريارا چکنم لعلم و والا گهرم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید