ساز عبادى

غزلستان :: شهریار :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تا کى چو باد سربدوانى به واديم
اى کعبه مراد ببين نامراديم
دلتنگ شامگاه و به چشم ستاره بار
گويى چراغ کوکبه بامداديم
چون لاله ام ز شعله عشق تو يادگار
داغ ندامتى است که بر دل نهاديم
مرغ بهشت بودم و افتادمت به دام
اما تو طفل بودى و از دست داديم
چون طفل اشک پرده درى شيوه تو بود
پنهان نمى کنم که ز چشم اوفتاديم
فرزند سرفراز خدا را چه عيب داشت
اى مادر فلک که سيه بخت زاديم
بى تار طره هاى تو مرهم گذار دل
با زخمه صبا و سه تار عباديم
در کوهسار عشق و وفا آبشار غم
خواند به اشک شوقم و گلبانک شاديم
شب بود و عشق و وادى هجران و شهريار
ماهى نتافت تا شود از مهر هاديم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید