شب گذشته شتابان به رهگذار تو بودم
به جلد رهگذر اما در انتظار تو بودم
نسيم زلف تو پيچيده بود در سر و مغزم
خمار و سست ولى سخت بى قرار تو بودم
همه به کارى و من دست شسته از همه کارى
همه به فکر و خيال تو و به کار تو بودم
خزان عشق نبينى که من به هر دمى اى گل
در آرزوى شکوفائى و بهار تو بودم
اگر که دل بگشايد زبان به دعوى يارى
تو يار من که نبودى منم که يار تو بودم
چو لاله بود چراغم به جستجوى تو در دست
ولى به باغ تو دور از تو داغدار تو بودم
به کوى عشق تو راضى شدم به نقش گدائى
اگر چه شهره به هر شهر و شهريار تو بودم