وا جوانى

غزلستان :: شهریار :: غزلیات
مشاهده برنامه «غزلیات شهریار» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
بار ديگر گر فرود آرد سرى با ما جوانى
داستانها دارم از بيداد پيرى با جوانى
وا عزيزا گوئى آخر گر عزيزت مرده باشد
من چرا از دل نگويم وا جوانى وا جوانى
خود جوانى هم به اين زودى به ترک کس نگويد
من ز خود آزردم از فرط جوانى ها جوانى
تا به روى چشم سنگين عينک پيرى نهادم
مينمايد محو و روشن چون يکى رؤيا جوانى
الفت پيرى و نسيان جوانى بين که ديگر
خود نميدانم که پيرى دوست دارم يا جوانى
در بهاران چون ز دست نوجوانان جام گيرم
چون خمار باده ام در سر کند غوغا جوانى
سال ها با بار پيرى خم شدم در جستجويش
تا به چاه گور هم رفتم نشد پيدا جوانى
ناز و نوش زندگانى حسرت مردن نيرزد
من گرفتم عمر چندين روزه سر تا پا جوانى
گر جوانى ميکنم پيرانه سر بر من نگيرى
شهريارا در بهاران مى کند دنيا جوانى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید