شاعر افسانه

غزلستان :: شهریار :: غزلیات
مشاهده برنامه «غزلیات شهریار» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
نيما غم دل گو که غريبانه بگرييم
سر پيش هم آريم و دو ديوانه بگرييم
من از دل اين غار و تو از قله آن قاف
از دل بهم افتيم و به جانانه بگرييم
دوديست در اين خانه که کوريم ز ديدن
چشمى به کف آريم و به اين خانه بگرييم
آخر نه چراغيم که خنديم به ايوان
شمعيم که در گوشه کاشانه بگرييم
من نيز چو تو شاعر افسانه خويشم
بازآ به هم اى شاعر افسانه بگرييم
از جوش و خروش خم وخمخانه خبر نيست
با جوش و خروش خم و خمخانه بگرييم
با وحشت ديوانه بخنديم و نهانى
در فاجعه حکمت فرزانه بگرييم
با چشم صدف خيز که بر گردن ايام
خرمهره ببينيم و به دردانه بگرييم
بلبل که نبوديم بخوانيم به گلزار
جغدى شده شبگير به ويرانه بگرييم
پروانه نبوديم در اين مشعله، بارى
شمعى شده در ماتم پروانه بگرييم
بيگانه کند در غم ما خنده، ولى ما
با چشم خودى در غم بيگانه بگرييم
بگذار به هذيان تو طفلانه بگرييم
ما هم به تب طفل طبيبانه بگرييم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید