بخفت خفته و دولت بيدار

غزلستان :: شهریار :: غزلیات
مشاهده برنامه «غزلیات شهریار» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم
خانه گوئى به سرم ريخت چو اين قصه شنودم
آن که مى خواست برويم در دولت بگشايد
با که گويم که در خانه به رويش نگشودم
آمد آن دولت بيدار و مرا بخت فروخفت
من که يک عمر شب از دست خيالش نغنودم
آنکه مى خواست غبار غمم از دل بزدايد
آوخ آوخ که غبار رهش از پا نزدودم
يار سود از شرفم سر به ثريا و دريغا
که به پايش سر تعظيم به شکرانه نسودم
اى نسيم سحر آن شمع شبستان طرب را
گو به سر مى رود از آتش هجران تودودم
جان فروشى مرا بين که به هيچش نخرد کس
اين شد اى مايه اميد ز سوداى تو سودم
به غزل رام توان کرد غزالان رميده
شهريارا غزلى هم به سزايش نسرودم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید