غزل شماره ۲۴۱۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
خوش بود فرش تن نور دیده
خوش بود مرغ جان بپریده
جان نادیده خسیس شده
جان دیده رسیده در دیده
جان زرین و جان سنگین را
چون كلوخ از برنج بگزیده
سر كاغذ گشاده دست اجل
نقد در كاغذ است پیچیده
خمره پرعسل سرش بسته
پشت و پهلوش را تو لیسیده
خمره را بر زمین زن و بشكن
دیده نبود چنانك بشنیده
شمس تبریز بشكند خم را
كه ز نامش فلك بلرزیده

تبریزدیدهزمیننگین


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید