قصیده شماره ۲۶

غزلستان :: پروین اعتصامی :: قصیده ها
مشاهده برنامه «پروین اعتصامی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
در خانه شحنه خفته و دزدان بکوى و بام
ره ديو لاخ و قافله بى مقصد و مرام
گر عاقلي، چرا بردت توسن هوى
ور مردمي، چگونه شدستى به ديو رام
کس را نماند از تک اين خنگ بادپاى
پا در رکاب و سر به تن و دست در لگام
در خانه گر که هيچ ندارى شگفت نيست
کالات ميبرند و تو خوابيده اى مدام
دزد آنچه برده باز نياورده هيچگاه
هرگز به اهرمن مده ايمان خويش وام
ميکاهدت سپهر، چنين بى خبر مخسب
ميسوزدت زمانه، بدينسان مباش خام
از کار جان چرا زنى اى تيره روز تن
در راه نان چرا نهى اى بى تميز نام
از بهر صيد خاطر ناآزمودگان
صياد روزگار بهر سو نهاده دام
بس سقف شد خراب و نگشت آسمان خراب
بس عمر شد تمام و نشد روز و شب تمام
منشين گرسنه کاين هوس خام پختن است
جوشيده سالها و نپختست اين طعام
بگشاى گر که زنده دلى وقت پويه چشم
بردار گر که کارگرى بهر کار گام
در تيرگى چو شب پره تا چند ميپرى
بشناس فرق روشنى اى دوست از ظلام
اى زورمند، روز ضعيفان سيه مکن
خونابه ميچکد همى از دست انتقام
فتوى دهى بغصب حق پيرزن وليک
بى روزه هيچ روز نباشى مه صيام
وقت سخن مترس و بگو آنچه گفتنى است
شمشير روز معرکه زشت است در نيام
درد از طبيب خويش نهفتي، از آن سبب
اين زخم کهنه دير پذيرفت التيام
از بهر حفظ گله، شبان چون بخواب رفت
سگ بايد اى فقيه، نه آهوى خوشخرام
چاهت چراست جاي، گرت ميل برتريست
حرصت چراست خواجه، اگر نيستى غلام
چندى ز بار گاه سليمان برون مرو
تا ديو هيچگه نفرستد تو را پيام
عمريست رهنوردى و چون کودکان هنوز
آگه نه اى که چاه کدام است و ره کدام
پروين، شراب معرفت از جام علم نوش
ترسم که دير گردد و خالى کنند جام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید