قصیده شماره ۱۳

غزلستان :: پروین اعتصامی :: قصیده ها

افزودن به مورد علاقه ها
عاقل از کار بزرگى طلبيد
تکيه بر بيهده گفتار نداشت
آب نوشيد چو نوشابه نيافت
درم آورد چو دينار نداشت
بار تقدير بآسانى برد
غم سنگينى اين بار نداشت
با گرانسنگى و پاکى خو کرد
همنشينان سبکسار نداشت
دانه جز دانه پرهيز نکشت
توشه آز در انبار نداشت
اندرين محکمه پر شر و شور
با کسى دعوى پيکار نداشت
آنکه با خوشه قناعت ميکرد
چه غم ار خرمن و خروار نداشت
کار جان را به تن سفله مده
زانکه يک کار سزاوار نداشت
جان پرستارى تن کرد همى
چو خود افتاد، پرستار نداشت
چه عجب ملک دل ار ويران شد
همه ديديم که معمار نداشت
زهد و امساک تن از توبه نبود
کم از آن خورد که بسيار نداشت
کار خود را همه با دست تو کرد
نفس جز دست تو افزار نداشت
روح چون خانه تن خالى کرد
دگر اين خانه نگهدار نداشت
تن در اين کارگه پهناور
سالها ماند ولى کار نداشت
به هنر کوش که ديباى هنر
هيچ بافنده ببازار نداشت
هيچ دانى چه کسى گشت استاد
آنکه شاگرد شد و عار نداشت
کار گيتى همه ناهمواريست
اين گذرگه ره هموار نداشت
ديده گر دام قضا را ميديد
هرگز اين دام گرفتار نداشت
چشم ما خفت و فلک هيچ نخفت
خبر اين خفته ز بيدار نداشت
گل اميد ز آهى پژمرد
آه از اين گل که بجز خار نداشت
زينهمه گوهر تابنده که هست
اشک بود آنکه خريدار نداشت
در ميان همه زرهاى عيار
زر جان بود که معيار نداشت
دل پاک آينه روى خداست
اين چنين آينه زنگار نداشت
تن که بر اسب هوى عمرى تاخت
نشد آگاه که افسار نداشت
آنکه جز بيد و سپيدار نکشت
ز که پرسد که چرا بار نداشت
دهر جز خانه خمار نبود
زانکه يک مردم هشيار نداشت
اندرين پرتگه بى پايان
هيچکس مرکب رهوار نداشت
قلم دهر نوشت آنچه نوشت
سند و دفتر و طومار نداشت
پرده تن رخ جان پنهان کرد
کاش اين پرده برخسار نداشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید