در طلب مرشد

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: جام جم

افزودن به مورد علاقه ها
راه حيرت مرو، نظر بگشاى
از مضيق گمان برون نه پاى
جام داري، نگاه کن در وى
بازدان رنگ و بوى رشدازغى
وقت خود را به خيره صرف مکن
اسم يابي، نظر به حرف مکن
بوسه بر دست و پاى صد زنديق
چه دهى از براى يک صديق؟
نقش صديق مينمايم راست
تک و پويى بکن، ببين که کجاست؟
نيست خالى جهان ازين پاکان
چه نشينى بسان غمناکان؟
هست گنجى نهان به هر کنجى
تو نداري، درين ميان گنجى
راست شو، تا به راستان برسى
خاک شو، تا به آستان برسى
تو که هنگامه دانى و بازى
به سعادت چه مرد اين رازي؟
مرد چون مستعد راز شود
آرزوهاش پيش باز شود
در تو چون شد صلاح کار پديد
کام را در کفت نهند کليد
پاى رفتار هست، خيز و بپوى
دست گرد جهان برآر و بجوى
روشنانى که اين دوا دارند
بر تو اين درد کى روا دارند؟
نشود نااميد مرد طلب
اگرش صادقست درد طلب
غالب از بهر طالبست به کار
تو نکردى طلب، بهانه ميار
طالب مستحق و غالب حق
مهر و ماهند روز و شب مطلق
کى جدا گشت نور مهر از ماه؟
گر نباشد خسوفى اندر راه
گر ندارى خسوف گمراهى
همه با تست هر چه ميخواهى
بى طلب صيد چون به شست آيد؟
تا نجويى کجا به دست آيد؟
چون تو شرط طلب نميدانى
خر درين گل چگونه ميراني؟
بازدان کز پى چه ميپويي؟
چون ندانسته اي، چه ميجويي؟
هر که اين راه رفت بى دانش
نتوان داد دل به فرمانش
هر چه معلوم نيست نتوان جست
ور بجويي، خلل ز دانش تست
قايدى بايد اندرين مستى
که بداند بلندى از پستى
نبود نيک نزد بيداران
راه بى يار و کار بى ياران
سود جويي، ره زيان بگذار
کار خود را به کاردان بگذار
هم دليلى به دست بايد کرد
در پناهش نشست بايد کرد
سر ز فرمان او نپيچيدن
کام خود در مراد او ديدن
چشم بر قول او نهادن و گوش
خواستن حاجت و شدن خاموش
همت يار سودمند بود
خاصه همت که آن بلند بود
شر شيطان هميشه در کارست
دفع او بى رفيق دشوارست
هر که او را نگاهبانى نيست
بى گزندى و بى زيانى نيست
گر چه شيرين و دلکشست رطب
نخورد طفل اگر بداند تب
تب نديد او و ديد شيرينى
لاجرم حال او همى بينى
گر به دنيا نظر کنى و به خويش
حال آن کودکست بى کم و بيش
کاملى ناگزيرباشد و هست
گر به دست آورى بدو زن دست
عقباتى درشت در راهند
که ز آفاتشان کم آگاهند
کار بى مرشدى بسر نرود
راه ازين ورطها بدر نرود
بى ولايت تصرف اندر دل
نتوان کردن، از ولى مگسل
در ولى پر غلط کند بينش
که نهفته است حد تمکينش
اين قدم را يگانه اى بايد
در ولايت نشانه اى بايد
بى کراماتهاى يزدانى
گله را چون کنند چوپاني؟
آنکه بر قدش اين قبا شد راست
در رخ او نشانها پيداست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید