شماره ١٣٩: تا من خيال عارض تو نقش بسته ام

غزلستان :: منصور حلاج :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تا من خيال عارض تو نقش بسته ام
نقش هوا ز لوح دل خويش شسته ام
جستم ز قيد هستى و از ننگ عافيت
وز دام آن سلاسل مشگين نجسته ام
چون در کمند عشق تو جانم اسير شد
از بند علم و وسوسه عقل رسته ام
تا دست محنت تو گريبان جان گرفت
من دست و دل ز دامن هستى گسسته ام
اى مونس شکسته دلان کن عنايتى
از روى مرحمت که بسى دل شکسته ام
تو آفتاب دولت و من تيره روزگار
تو عيسى زمانه و من سينه خسته ام
خاکم بباد دادى و جانم بسوختى
جرمم همين که دل بهواى تو بسته ام
بنماى ماه دولت خود تا بدولتت
آيد دو اسبه طالع بخت خجسته ام
شد سالها که در طلب وصل چون حسين
من بر اميد وعده فردا نشسته ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید